شعر جالب يک بچه آفريقايی با استدلال شگفت انگيز |
اين شعر کانديدی شعر برگزيده سال 2005 شده |
وقتی به دنيا ميام، سياهم، وقتی بزرگ ميشم، سياهم |
اشعار زیبای پروین اعتصامی
- مجموعه: شعر و ترانه
صاف و درد
غنچهای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خرد
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
گفت، زنگی که در آئینهٔ ماست
نه چنانست که دانند سترد
دی، می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ
باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد، چو میباید مرد
تو بباغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدهٔ دهر، قضاست
همه کس، باده ازین ساغر خورد
شرط نیکنامی
نیکنامی نباشد، از ره عجب
خنگ آز و هوس همی راندن
روز دعوی، چو طبل بانگ زدن
وقت کوشش، ز کار واماندن
خستگان را ز طعنه، جان خستن
دل خلق خدای رنجاندن
خود سلیمان شدن به ثروت و جاه
دیگران را ز دیو ترساندن
با درافتادگان، ستم کردن
زهر را جای شهد نوشاندن
اندر امید خوشهٔ هوسی
هر کجا خرمنی است، سوزاندن
گمرهان را رفیق ره بودن
سر ز فرمان عقل پیچاندن
عیب پنهان دیگران گفتن
عیب پیدای خویش پوشاندن
بهر یک مشت آرد، بر سر خلق
آسیا چون زمانه گرداندن
گویمت شرط نیکنامی چیست
زانکه این نکته بایدت خواندن
خاری از پای عاجزی کندن
گردی از دامنی بیفشاندن
منبع:ganjoor.net
مطالب مرتبط
ومن يتوكل علي الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لكل شيءٍ قدراً.سوره طلاق ، آيه 3
و هرکه به خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد که خدا امرش ( برهمه عالم ) نافذ و روانست و برهرچیز قدر و اندازه ای مقرر داشته است
لينک ثابت |یک شنبه 1 ارديبهشت 1392
اهل کرمانشاهم
روزگارم ابریست
من پر از عشق و جنونی هستم
که سرازیر شدست سمت وداع
از تمام دنیا
توشه ام احساسیت
که به یک مرغِ مهاجر دارم
دستهایم تنهاست
آن طرف تر لبِ حوض
در پیِ وصل به یار
بانگِ زیبای موذن به من آرامش داد
و نسیمی که از سمت جنون
نازک و نرم تر از ابریشم
همه ی جسم مرا
مثلِ یک پیچکِ عاشق
در آغوش کشید
من نسیمی که از سمتِ تو میآید را
بهتر از باغِ خزان دیده ی دشت می فهمم
من تو را در تپش ثانیه ها می بینم
اهل کرمانشاهم
پیشه ام شاعری است
گاه گاهی غزلی می گویم
می گذارم همه دیدی بزنند
تا به دردی که پر از سوز و گداز
پشتِ آن واژه ی نمناک و نحیف پنهان است پی ببرند
دردهایم همه در شعر فرو می ریزند
پاتوق افکارم
تک درختِ کاجِ دانشگاه بود
که همین دیشب رعد
تپش قلبِ پر احساسش را
مثلِ یک ببر ربود
اهل کرمانشاهم…